تنهایی

تنهایی

بس کن ساعت ...
دیگر خسته شده ام ...
آره من کم آورده ام ...
خودم میدانم که نیست ...
اینقدر با صدایت ، نبودنش را به رخم نکش !!!

دچار مرگ عاطفی شده ام
متقاضی باشد
زندگی ام را اهدا میکنم ...

 

 

 بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی
بزن به سلامتی دوست و ادمهایی که از پشت خنجر زدن

 

 به من گفت برو گورِت رو گم کن...
   
و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد!!
   
کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی
    “
زبانم لال

سلام روزگار...
چه میکنی با نامردی مردمان..
من هم ..
اگر بگذارند ...
دارم خرده های دلم را...
چسب میزنم...
راستی این دل ...
دل می شود ؟

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:,ساعت10:17 PMتوسط مهرداد | |

وقتي از همه دنيــــا ناراحتم 

فقط با فكــــــر كردن به تو آروم مي شم 

اما وقتي تو ناراحتـــــم مي كني 

همه ي دنيا هم نمـــــــي تونه آرومم كنه...!

                       

به سلامتیه نسل من 

که خسته شد از بس 

دزدکی بوسید...

دزدکی حرف زد...

دزدکی در آغوش گرفت...

دزدکی عشق بازی کرد...

دزدکی دوست داشت...

 

 

 

خدايـــا... 

ايـن روزهــا حرفهـــايم

بوی نا شکری مي دهنــد...

امـــا تـــو...

بـه حســـاب تنهایی و درد دل بگذار...

 

سیگاری روشن...

ذهنی خالی و تنی تنها...

گیلاسی خالی از مستی...

سکوت ساعت...

اَه...

روزگارم این چنین میگذرد...

                

 

در خود شکستم 

و تو صدای قهـقهـه هـایـت دنـیا را لرزاند 

قـانـون طبـیـعـت است...

موج وقتـی سـرش به سنـگ می خورد 

در خود می شـکنـد 

وساحل کف می زند...

 

                         

هــيـــس!

ميخـــواهــم بــشنـــوم عـاشــقـــانــه هـــايـــش را

كــه در گــوشــش زمــزمــه ميـكــنــد 

و بــه يــاد بيـــاورم روزي را كـــه

هـــميــن هـــا را در گــوشــم زمـــزمـــه ميــکــرد...

 

چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان

نه به دستي ظرفي را چرک ميکنند

نه به حرفي دلي را آلوده...

تنها به شمعي قانعند

واندکي سکوت...!

پـایـان یک رابطـــه 

فقــط پـایـان یک رابطـــه نیست 

ممکــن است پـایـان خیلـــی از چیــزهــــا باشــــد،

پـایــان دوسـت داشتــــن!

پـایـان خوشبینــــــی!

پــایــان اعتمـــــاد...!

                    

نه تو می مانی و نه اندوه... 

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، 

غصه هم می گذرد، 

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...  

لحظه ها عریانند... 

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز...

از مــــــرگ نـتـرسـید 

از این بتـرسید کـه وقتـی زنده اید 

چـــیزی درون شـــما بمــــــیـرد

مثــل ِ حــس ِ دوســت داشتـــــن...

 

 

هنوز هستند پسرانی که بوی مردانگی می دهند

در دستانشان عزت یک مرد واقعی لمس می شود

می شود به آنها تکیه کرد

اهل ناموس بازی نیستند

می شود روی حرف و قول هایشان حساب کرد

هنوز هم هستند دخترانی كه تنشان بوی محبت خالص می دهد

نابند، لمس نشده اند

هنوز هم هستند ! نادرند ! كمیاب اند ! پاك اند

هنوز آدم هایی از جنس فرشته پیدا می شود

كمیاب اند! 

   اما هستند..  

 

               

تو می گذری...............من می گذرم 

تو از من - من از دل

تو می خندی ............من می خندم

تو به من - من به روزگار

تو می گریزی ..............من می گریزم

تو از عشق - من از خاطره

تو می روی ..................من می روم

تو از اینجا - من ازاینجا 

 

کاش می فهمیدی از اینجا ........تا....... اینجا

       چقدر فاصله است

                            

+نوشته شده در چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:,ساعت11:0 PMتوسط مهرداد | |

دلـــــم برای تــو کــه نه

ولـی َبرای روزهــای باهم بودنمـان تَنـگ شده

برای تــو که نه ،

ولی برای " مواظِب خودت باش" شنیدن تَنـگ شده

برای تـــو که نه ،

ولی برای نگاهی که تا پیچ سَرکوچه تعقیب ام میکرد تَنـگ شده

برای تـــو که نه ، 

ولی برای دلی که نگرانم میشد تَنـگ شده

راستش ! برای اینها که نه

برای خودت ... دلَم خیــلی تَنـگ شده ...

 

 

 

 

یه مــــــــــــــــــــــــ ــرد خوب......  

باید لااقل یک قصــــــــــه آرام بلـــــــــــــــد باشه

برای وقـــــــت هایی که عشــــــــقش بی قــــراره و نمی خواد از بی قراری هـــــــــــاش حرف بزنه...

برای وقــــــــــــــــت هایی که عــــــــشقــــــش لـــــــــــج می کنه...

بهـــــــــــــــــانه می گیره...

بـــــــــــــــــــــــغض می کنه...

قــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــهر می کنه...

بــــــــــرای وقت هایی که عـــــشـــــقــــش بچه میـــــــشه...

 

 

 

 

عشق یعنی؟

وقتی ازت پرسیدن چه نسبتی با آقا داری؟

سرت رو بالا بگیری و شجاعانه بگی...

عشقمه

میفهمی...؟ 

 

دخترک برگشت!

چه بزرگ شده بود

پرسیدم : پس کبریتهایت کو؟

پوزخندی زد...

گونه اش آتش بود،سرخ،زرد...

گفتم : می خواهم امشب

با کبریتهای تو،این سرزمین را به آتش بکشم...

دخترک نگاهی انداخت،تنم لرزید

گفت : کبریت هایم را نخریدند

سالهاست تن می فروشم!!!!!!!

                                             

دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی!!

خشن تر , عصبی تر , کلافه تر... , تلخ تر

و جالب تر اینکه با اطراف هم کاری نداری

همه اش را نگه میداری

و دقیقا سرهمان کسی خالی میکنی که دلتنگ اش هستی...

 

وقتـى كـه ميگـى ديگـه بـراي هميشــه فراموشـــش كـــردى! 

و هيچ احتياجـــى بهــــش ندارى! 

و تمـــام فحشهـــاى دنيا رو نصيبـــش ميكنــــى!

درست زمانيــــــه كه

بيشتـــر از هميشه دلـــت براش تنگ شــــده و بهش احتيـــــاج داري...

 

 

آقـای ِ شهـردار!!

بـگوییـد ایـن قـدرعـوض نکـننـد

رنـگ و روی ِ ایـن شـهرِ لـعنتـی را...

ایـن پیـاده رو هـا...

میـدان هـا...

رنـگ و روی ِ دیـوار هـا...

خـاطراتـم دارنـد از بیـن می رونـد!!!

                                      

                                                   

بعضی از آدم ها مال تو اند، 

حتی اگر بذارند بروند، آخرش برمی گردند...

بعضی از آدم ها مال تو نیستند،

حتی اگر هر روز و هر لحظه کنارت باشند،

آخرش می گذارند می روند...

گناهم چه بود که مال من نبودی!!!

 

                 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:,ساعت10:51 AMتوسط مهرداد | |

 

لحظاتی وجود دارند که دراز کشیده ای
خیره به آسمان
و یک چیزی مثل صاعقه وجودت را خالی میکند
زیرلب میگویی
دیگه مهم نیست
و یك چیزی توی زندگی ات تمام میشود
بترس از روزی که دیگر برایم مهم نباشی...

 

 

میگفتند باران که می بارد بوی خاک بلند میشود

اما اینجا باران که میزند فقط بوی خاطره ها می آید

 

 

 

  

 

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت10:50 PMتوسط مهرداد | |

 

گاهـــــی آدم دلـــــش میخواهد کفش هایش را در بیاورد،
یواشکــــی نوکـــــ پا، نوکــــــ پا از خودش دور شـــــــــود،
بعد بزند به چاکـــــــــــــــ ... فرار کند از خودشـــــــــــ
 ...
 

 

بوی تنهایی می دهد این تن...

تنی که جایگاه بوسه های توست ...
بیا و مرا در آغوشت غرق کن میخواهم بمیرم زیر بوسه هایت...

                  

اگه کسی تو چشات نگاه کرد و قلبت لرزید عجله نکن،
چون ممکنه یه روز کاری با قلبت بکنه که چشات بلرزن...

 

 

 

 

                       

بــــــاور نمی كنم 
اینگونه عاشقـانه 
در مـن ، حبس شده باشی 
بگو با چه جادوئی 
مرا اینگونه نا عادلانه وقف خودت كردی؟

 

                                     


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت10:50 PMتوسط مهرداد | |

             

یک دقیقه سکوت

به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند

به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند

به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم

به خاطر قلبی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد

به خاطر چشمانیکه همیشه بارانی ماندند

یک دقیقه سکوت

به احترام کسانی که شادی خود را با ناراحت کردنمان به دست آوردند

بخاطر صداقت که این روز ها وجودی فراموش شده است

بخاطر محبت که بیشتر از همه مورد خیانت واقع گردید

یک دقیقه سکوت به خاطر حرف های نگفته...     

براي نمايش بزرگترين
اندازه كليك كنيد

 

از من فاصله بگیر...
هر بار که به من نزدیک می شوی ، باور می کنم هنوز می شود زندگی را دوست داشت....
از من فاصله بگیر ! خسته ام از امید های کوتاه...


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت10:44 AMتوسط مهرداد | |

یادتان باشد هیچ وقت در زندگی خود!
نقش نیشهای مار ” ماروپله” را بازی نکنید . . .
شاید دیگر توان دوباره بالا آمدن از نردبان را نداشته باشد،
همان کسی که به شما اعتماد کرده بود . .  

به خدای عاشـــــــــــــــــــقان سوگنـــــــــــــــــــــد
که اگر بدانمــــــــــــــــ که دوستـــــــــــــــــــــم نداری،
گریـــــــــــــــــــــه نمی کنم . . .

 بلکه آرزو می کنـــــــــــــــــــــم،
کسی را دوستــــــــــــــــــ بداری که دوستــــــــــــــــت نداشته باشد ..

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت1:16 AMتوسط مهرداد | |

 

 

قمار زندگی را به کسی باختم که"تک"دل را

با"خشت"برید.جریمه اش یک عمر"حسرت" شد

باخت زیبایی بود...

یادش رفته بود که من یارش هستم نه حریفش!!!

یاد گرفتم به"دل""دل"نبندم

یاد گرفتم از روی"دل"حکم نکنم

"دل"را باید"بر"زد جایش سنگ ریخت

که با"خشت""تک بری"نکنند...  

 

                             dc426.4shared.com/img/4FfMf-nu/s3/307602_1979...


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت11:34 PMتوسط مهرداد | |

همیشه نمی شود
زد به بی خیالی و گفت
تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای
کم می اوری
دل وامانده ات
یک نفر را می خواهد...

 

 

 

دنیای دستها از هر دنیایی بی وفاتر است

 دستهایت را می گیرند

 گرفتار عادت که شدی

 همان دستها را برایت تکان میدهند...


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت11:27 PMتوسط مهرداد | |